نتایج جستجو برای عبارت :

بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم

بگذر از منبگذر از من از سر ناچاری بودآخر قصه ی ما هم گریه زاری بود
بگذر از منآن روز ها درمانده بودموجدانم رو به زور خوابانده بودم
بگذر از منباورش سخت استتن هر دومان زخمی  زخم استاون اوایل آشفته بودماما حالا خیالم تختِ تخت است
بگذر از مننمیتوانم ببینم، چای خوردن تو با نفر بعدی رودست تو براش باز بشه، نمیتونم تحمل کنم این تحقیرو
بگذر از منکع دیگر نقشی ندارماز شروع دوباره این سکانس بی زارمنقش من دست مرد دیگرو من بی کارمنه خواب نیستم، این همان س
بگذر تا در شرار من نسوزی 
بی پروا در کنار من نسوزی 
بگذر زین قصه ی غم افزا 
غمگین چو پاییزم از من بگذر 
شعری غم انگیزم از من بگذر ... 
 
× سید علی صالحی میگفت ما مادر رویاهامون هستیم!
بیشتر از هر چیزی آدما دلشون برای رویاهاشون می سوزه، وقتی مجبور میشن خاک بریزن روش یا بدن دست آب که بره و دیگه برنگرده 
 
× ولی ناامید نباش آدم! هرکدام از ما مادری درونمان داریم که همیشه رویاهای جدیدی برایمان به دنیا می آورد
 
× تصمیمم اینه که نه کسی رو توی توهم نگه د
یه حال عجیبی دارم!
یه تنهایی عجیبی تو وجودم حس میکنم!
اینکه به هیچ‌ادمی هیچ حسی برام نمونده جالبه واسم...
شاید از این تنهاییم ناراضی‌هم نیستم...نمیدونم
با تقریب خوبی از همه کس و همه چیز دارم فرار میکنم :)
من همیشه ادم فرار بودم تا قرار!
من ادمیم که الان علاوه بر اینکه میتونم خودمو کنترل کنم تا به کسی پیام ندم و کاره احمقانه ای نکنم میتونم دیگرانم قانع کنم که از این کارا نکنن :)
ادما بزرگ میشن دیگه خب :)
حرف زیادی نبود ! فقد خواستم بگم این جمعه هم گذ
بگذر و از خانه قلبم برو
زلزله ام ، درد و پریشانیم
گفته و هرگز نشنیدی چرا؟
باعث بدبختی و ویرانیم
حادثه ام ، منتظر واقعم
دور شو من عنصر بحرانیم
دامن هرکس که بگیرد پَرَم
شعله ی سرکش و پشیمانیم
راه خودت را بکش و دور شو 
ابر سیاه شب ظلمانیم  .
.
برو از مرزها بگذر بدان سربگفتت نه برو یکبار دیگر 
هزاران نه شنیدی و تو منشین تو را گوید نه و یعنی که بپّر
دلیران آری و یاری ندانندکه یاری از تو خیزد بهر دلبر
دلا عطر وفا از خون بخیزدوفا می‌کن جفای عشق می‌خر
برو سویش مگو ماندیم و رستیم که ماندن می‌نداند قلب پرپر 
برون بودی، میان خیز و نهان رو تمام خویش را بردار و بگذر
شبان از جان حلمی شعله خیزدسحرگاهان ز لب لفظ منوّر 
امتحانم می کنی بی آنکه من بدانم.....
 بی آنکه من متوجه امتحانت شوم......
و من غرق می شوم در امتحانت، آنقدر که یادم میروم کسی هم هست که تو را به اندازه ی تک تک مولکولها،سلولها نه اصلا بگذار بگویم تو را به اندازه ی تک تک قطعات وجودت دوست دارد 
همانکه تمام فرشته هایش برای آمدنت به دنیای حقیق بر تو سجده کردند
همانکه همیشه و همه وقت پیش توست اما تو.....
اما تو خوب می دانی؛
میدانی که پاهایم سست و دستانم ناتوانند در برابر امتحاناتت...
تو خوب میدانی من تمام ام
زیبایی بعضی تصمیم‌ها، کارها، اتفاق‌ها اینه که دلیل واقعیشون رو فقط خودت بدونی و به کسی هم توضیح ندی.بذار فکر کنن چون خسته شدی، چون کم آوردی، چون زورت نمی‌رسه یا هرچیز دیگه اون تصمیم رو گرفتی. مگه مهمه نظرشون؟ تو راه خودتو برو، کار خودتو بکن.سکوت کن بذار چند وقت دیگه با نتیجه جوابشونو بگیرن که هم قشنگ‌تره هم محکم‌تر. بذار بعضی چیزا فقط و فقط برای خودت بمونن. هرچقدر هم که بخاطرشون بهت کم لطفی بشه، قضاوت بشی، پوزخند بهت بزنن یا هر کوفت دیگه.
دانلود آهنگ جدید غمگین مهدی مقدم به نام بگذر از من اره بهتر اصلا ( آره سخته ولی بالاخره میوفتی از سر ) با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
دانلود آهنگ بگذر از من آره بهتر اصلا ( اره سخته ولی بالاخره میوفتی از سر)
اهنگ زیبا را گوش کنید و لذت ببرید
دانلود اهنگ بگذر از من آره بهتر اصلا ( اره سخته ولی بالاخره میوفتی از سر)
لینک دانلود آهنگ
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق؛
شهید محسن حججی یکی از نیروهای لشکر زرهی ۸ نجف اشرف و از نیروهای فعال
موسسه شهید احمد کاظمی بود. او اهل اصفهان و ۲۵ ساله بود که در منطقه مرزی
عراق و سوریه طی یورش داعش، اسیر و دو روز بعد از اسارت همچون سالار شهید
اباعبدالله الحسین علیه السلام به درجه رفیع شهادت نائل شد. از این شهید
بزرگوار یک فرزند دو ساله به یادگار مانده است.مراسم تشییع پیکر مطهر این
شهید والامقام چهارشنبه در تهران برگزار می شود.

در ادامه
بعد از ده روز حرف نزدن وقتی تازه از خواب پاشدم و هوا تاریکه وقتی اصلا تو فکرت نیستم یهو اس میدی که ماه رو ببین! تو میدونی حسم به ماه چیه میدونی تو این خوابگاه لعنتی فقط ماه ارومم میکنه میدونی یه نشونه و رمزه بینمون که یه چیز یه شکلو تو یه زمان میتونیم تو اسمون ببینیم میدونی چقدر وقتا بهت گفتم برو ماهو پیدا کن ببینش میدونی چقدر ازش عکس دارم میدونی چقدر وقتا پشت تلفن باهم ساکت شدیم و زل زدیم به ماه تو همه اینارو میدونستی و بهم گفتی ماه رو ببین، ول
گذشتم تا گذشت، اینجا رسیدمبه کوی و منزل آوا رسیدم
دمی دیروز و هم فردا ندیدمز حالا بودم و حالا رسیدم
پریدم تا پرید از دل غم دل ز بالا بودم و بالا رسیدم
می خونین‌دل رقصیده در عشقبنوشیدم که نوش‌آسا رسیدم
سرم تا قلّه‌های مست پاشیداز آن نادرکجا در جا رسیدم
نه درجایی و ناجایی ندانمکه بی‌خود بودم و بی‌جا رسیدم
چو بی‌دنیا بدم آسان گسستم چو با زیبا بدم زیبا رسیدم
مرا گوید شبیه عشق گشتیبلی شکل تو گشتم تا رسیدم
به حلمی بس کن این شیرین‌زبانیکه تلخی
توی جاده ی زندگی ام که قدم برمیداشتم ، از جنگل ها گذشتم ، از علفزار ، از سایه ی آن دیوار بلند که گل‌های کاغذی بغلش کرده بودند در یک عصر تابستانی با پیراهن زرشکی که دامنش در باد شنا میکرد گذشتم ، رفتم و گذشتم ، رفتم و رفتم . حالا اینجا ام . یخ زده ام . اینجا سرد است ، خیلی سرد.خاکستری است . بوی خاکستر هم میدهد . منجمد و خاکستری. آدمهای اینجا همان اسم های قبلی را دارند . اما انگاری این یک تشابه اسمی است. اینجایی که  جاده ی زندگی ام مرا آورده هوا گرگ و م
 سه  نفر برداشت خودشون از صحبت موسی در کوه طور رو  بیان میکنند.
موسی به خدا میگه ارنی (خود را به من نشان بده)
خدا در جواب میفرماید لن ترانی (هرگز مرا نمیبینی)
 
برداشت  نفراول:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
 
برداشت  نفر دوم:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لن ترانی
 
برداشت نفر سوم:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تری چه لن ترانی
 
سه بیت، سه نگاه و سه برداش
برخی به کجاها رسیدند؛و ما در ظلماتِ عالم کثرات فرو رفته‌ایم...گر خبر از مُلک جان داری بیاریا نشان از بی نشان داری بیاراز بیان و لفظ بگذر یک زمانعشقِ بی لفظ و بیان داری بیارظنّ و علم و قطع را یک‌سو فکنرؤیت و حسّ و عیان داری بیارگفتگو از جام و مِی دیگر بس استحالتی از مِی کشان داری بیارعلم و حکمت را به اهلش واگذارهای و هوی عاشقان داری بیاربوسه شیطان بُوَد داغِ جبینداغِ جانسوزِ نهان داری بیاربزم وحدت جای هر بیگانه نیسترنگ و روی مَحرمان داری بیا
 
بهارزمانی است که حتیبا کفش های پر از گِل و لای هم حس و حالِ سوت زدن دارید...
 
"دوگ لارسون"
 
پ.ن:
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدممن از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتمکه از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهیبه جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتمبه یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتمبه تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
دانلود آهنگ جدید کامی یوسفی نسبت
Download New Song Kami Yuosefi Nesbat
دانلود اهنگ نسبت از کامی یوسفی با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود آهنگ غمگین کامی یوسفی بنام نسبت با بالاترین کیفیت
دانلود موزیک نسبت کامی یوسفی
بزودی از پلی نیو موزیک …
برای دانلود آهنگ یه ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ کامی یوسفی نسبت
میپرسن نسبتت باهاش چیه ؟ میگم به فکرشم خطور نمیکنم
مگه نگفتی خورشید زندگیتم من اینجام هیچوقت غروب نمیکنم
میپرسن نسبتت باهاش چیه
وقتی مشکلاتم خیلی زیاد میشه یه چی یادم میفته... 
خیلی ازت دور شدم...
یاد هفت سال پیش افتادم... شبی که مشکلات خیلی بهم فشار اورد و اون کار احمقانه رو انجام دادم تگر لطف تو نبود الان تو برزخ بودم و پوستم کنده شده بود
نذار اون تصمیم احمقانه به مغزم خطور کنه 
من و بغل کن... 
کتاب قشنگت و تو دستم میگیرم و حرفات و میشنوم... 
تو هم حرفای من و میشنوی؟ اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا
تحبس الدعا شدم... 
خودت میدونی پوستم کنده شد تا پیدات کنم تا عاشقت بشم تا
وقت رفتنت از اینجا ته چشمای تو حتی ذره ای خواهش نبوده♪ ♥‿♥ ♪توی این رابطه تلخ مطمئنم هرچی بوده اسمش آرامش نبوده♪ ♥‿♥ ♪اگه روبراه نمیشم اگه زخمم تازه مونده من دلیل تازگیشم♪ ♥‿♥ ♪فکر روزای گذشته عین خودسوزیه اما من حریف تو نمیشم♪ ♥‿♥ ♪هنوز این حس وامونده از اون رابطه جا مونده چرا تنهام نمیذاری♪ ♥‿♥ ♪چقد خستم از این تکرار من آلودت شدم انگار درست عین یه بیماری♪ ♥‿♥ ♪حس اون کسی رو دارم که همه براش غریبند حس آدم اضافی♪ ♥‿♥ ♪بی ت
سلام سلام سلاااام...
بی مقدمه بگم(البته اگه خود اینو یه مقدمه به حساب نیاریم)،تا جایی که یادمه از کلاس پنجم عاشق شعر بودم و هرجا صحبت از شعر میشد فوری هوش و حواسم پر می کشید اونجا...
 
یادمه کلاس هفتم بودم که تصمیم گرفتم بزنم تو خط شعر و شاعری...
فکر می کردم به همین سادگیه!
خیلی سعی کردم؛خیلی خیلی!
اما نتیجش فقط سه تا شعر شد که یا قافیه هاش لنگ می زدن!
یا وزنش دست و پا شکسته بود!!
یا کلا شعرم حتی با عصام به زور راه می رفت):
اما خب هر چی که باشه دوسشون دار
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
این روزها انقدر ترافیک کارها زیاد است و خوراک فکری وجود دارد که باید رک  پوست کنده به ذهن گفت از این بگذر به این  بپرداز حالا این یکی رو به زمان بسپر اینو رها کن رو این متمرکز شو... رئیس بازی. زیبا نیست که‌ ذهنم تا به حال به فرمانم بوده است؟
ابر سیاه شب ظلمانیمسینه ی دریائی طوفانیمخشم فرو خورده ای از حاکمانزلزله سان موجب ویرانیمهر شب و روزم شده یک واقعهمثل هوای بد و بحرانیمدامن هرکس که بگیرد پَرَمشعله ی سرکش و پشیمانیمبگذر و از خانه ی قلبم برودرد فراگیر و پریشانیمپای خودت را بکش ای بی وفاعاشق سرخورده ی ایرانیم .
نشستم فکر کردم درد انسان را نفهمیدم
گذشتم از خودم اما خیابان را نفهمیدم
نشستم زیر چتر باغ و دیدم سیب می افتد
ولی منظور این کار درختان را نفهمیدم
جلوی چشم من دارا انارش را به سارا داد
چرا یک بار هم این درس آسان را نفهمیدم
برایم آبشاری ریخت روی شانه ها اما
حواسم پرت بود و باز جریان را نفهمیدم
گذشتم بی تفاوت از کنار جنگل شاتوت
گذشت و مزه ی قند فریمان را نفهمیدم
نشستم بارها از ابتدا عطار را خواندم
ولی منظور او از شیخ صنعان را نفهمیدم
درون کافه های
ای شعر کوتهم خبر امتحان بگوبا اینکه ساده‌ای فقط احوالمان بگو
 
گفتی که «محرمان خلوت انسیم غم مخور»؟با ما مگو که غمت چیست، داستان بگو
 
هر جا که رفتی و قلبت گشوده شداز خواب‌های پریشانِ پلکمان بگو
له شد وجودمان از بس کنایه خورداما تو بگذر و از ایمانشان بگو
اصلا نگو! شاید درست نیستباشد میانمان ک چنین و چنان بگو
 
شعر: فاطمه افشاری
ابر سیاه شب ظلمانیم
سینه ی دریائی طوفانیم
خشم فرو خورده ای از دشمنان
زلزله سان موجب ویرانیم
هر شب و روزم شده یک واقعه
مثل هوای بد و بحرانیم
دامن هرکس که بگیرد پَرَم
شعله ی سرکش و پشیمانیم
بگذر و از خانه ی قلبم برو
درد فراگیر و پریشانیم
پای خودت را بکش ای دوست ، من
عاشق سرخورده ی ایرانیم .
.
تنها چیزی که قادره
- بر من فشار عصبی وارد کنه
- کارهای روزانه و برنامه ریزیهامو بهم بریزه
- فکرمو ساعت ها مشغول کنه
- بی حوصله ام کنه
- نشاطمو بگیره
- بی خوابم کنه
- و درکل از همه لحاظ داغونم کنه
گناهه
با یه گناه میتونم به راحتی روز زیبای خودم رو خراب کنم.
استغفرالله ربی و اتوب الیه
خدایا از من بگذر
دم غروب، داشتم به خانه بر می گشتم که ناگهان کسی صدایم زد:- علیرضا!برگشتم سوی صدا، تعجب کردم. مسجد ثامن الائمه بود که با لبخندی، در آن سوی خیابان ایستاده بود و مرا صدا میزد. یعنی بروم پیشش؟ چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتی است که الکی الکی درس را بهانه کرده ام و مسجد نرفته ام. چه می شود اگر فقط چند دقیقه بروم پیش مسجد و زود زود برگردم کنار درس ها؟ در این فکر ها بودم که عقل‌ با گستاخی به حرف آمد که: - بیخیال بابا! دلت خوش است! برگرد خانه درس هایت را بخوان
دیشب تو هیئت، یه خانمی کیک پخش میکرد. فقط به بچه ها میداد. اومد کنار ما و به بچه ها تعارف کرد و رفت. چند دقیقه بعد یه دست از پشت سرم یه کیک گذاشت تو دامنم و رفت. با تعجب به اطرافیانم نگاه کردم و همه خندیدن. گفتم مگه این واسه بچه ها نبود؟ بغل دستیم گفت انگار داره به پیرزنام میده!
من دقیقا کدومشونم؟ o_O
من ازدلدارو عشق خود گذشتم
چو دیدم خواستار بودنم نیست
چو دیدم انکه او را میپرستم
به هنگام غیابم غرق شادی است
کسی را که مرادیگرنخواهد
چگونه در کنارش سر نمایم
بسی مشتاق اوهستم و لیکن 
به ذلت برنداردگام  پایم
ندادم اشتیاقم را مجالی
که درهم میشکست اینسان غرورم
من از دلدار دیرینم گذشتم
ازاین پس سرنمایم بی سرورم
پارسال 12 بهمن بود که ناکجای عزیزمو ترک کردم به سمتِ شیراز؛ خانه‌ی پدری.
پسرداییم بعد از یکی دو سال اومده بود ایران و از اونجایی که نزدیک ترین دوستانِ هم بودیم می‌بایست که منم سریع برگردم که 2-3 روزی رو ببینمش. و 12 بهمن از ناکجا حرکت کردم و 13 بهمن رسیدم به شیراز...
چه رسیدنی؟ چه آشی؟ چه کشکی؟
بعد از اون روز هیچوقت نرسیدم. فقط رفتم. رفتم و نرسیدم. وامانده از هر طرف...
پریروز سالگردِ ترکِ ناکجا برای همیشه بود. البته که خردادِ امسال رو هم کامل اونجا ب
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته در آبشاخه ها دست برآورد
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در
تغییر روش زندگی سخته
ولی گاهی جز این چاره ای نیست
همیشه فکر میکردم همه خانوادم یاورم اند و قرار تا ابد دوسشون داشته باشم
برای همین خیلی مواقع گذشتم از خودم براشون
حتی زمانی که خردم میکردن یا توهینی ازشون میشنیدم
زود فراموش میکردم چون فکر میکردم تموم دارایی ام همینان و خانواده یعنی همین که گذشت کنی
فکر میکردم اگه خانوادمو دوست نداشته باشم یا باهاشون نباشم دیگه کی رو دارم. خانوادم اینن باهام ،غریبه ها دیگه چی اند؟ 
برای همین به روی خودم نمیا
من ازدلدارو عشق خود گذشتم
چو دیدم خواستار بودنم نیست
چو دیدم انکه او را میپرستم
به هنگام غیابم غرق شادی است
کسی را که مرادیگرنخواهد
چگونه در کنارش سر نمایم
بسی مشتاق اوهستم و لیکن 
به ذلت برنداردگام  پایم
ندادم اشتیاقم را مجالی
که درهم میشکست اینسان غرورم
من از دلدار دیرینم گذشتم
ازاین پس سرنمایم بی سرورم
از گرمای 47 درجه ، از گرد و خاک، از برگشتن موکب ها، از فشار هشت روی ‌‌‌‌پنج ، از ریزش کوه ، از مسمومیت غذایی ، از ضعف و حدودا 24ساعت غذا نخوردن، از درد و مثل مار به خودم پیچیدن  گذشتم و بالاخره رسیدم خونه:)))))
(هیچ جا خونه خودمون نمیشه )
موسی خطاب به خداوند در کوه طور:اَرَنی ( خود را به من نشان بده)خداوند:لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید)برداشت سعدی:چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذرکه نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"برداشت حافظ:چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذرتو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"برداشت مولانا:ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشدتو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانیسه بیت، سه نگاه، سه برداشتمثل سعدی، عاقلانهمثل حافظ، عاشقانهمثل مولانا، عارفانه
پ.ن: خیلی خیلی به
تا قبل از اینکه عاشقش بشم، هیچ آرزویی نداشتم، وقتی شناختمش و شیفته اش شدم تازه فهمیدم آرزو یعنی چی و واسه اولین بار یه آرزو کردم... حالا همه آرزوم شده بخشش و گذشت او. کاشکی زمان به عقب برمیگشت، کاشکی بیشتر قدرشو میدونستم... حالا که از چشمش افتادم، تازه فهمیدم بودنش چه نعمتی بود و نبودنش چقدر دردناک...
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم 
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
 
در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت خود خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب 
ش
 متن شعر زیبای شعر کوچه از فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچیدیادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ما
مو به مو قدم قدم
به زلفِ تو قسم قسم
رسیده عشقِ تو به جانِ من
به یاده تو نفس نفس
بریده ام از این قفس
زندان است جهانِ من
عشقت چرا تاوانِ من شد
رفتی غمت پایانِ من شد
از هر گناهی توبه کردم
چشمان تو ایمانِ من شد
تو را چون جانِ خود میدانمت
تو را چون سایه میپندارمت
هر چه تو دوری من صبورم
مرا از غم جدا نمیکنی
مرا یک دم صدا نمیکنی
من که گذشتم از غرورم
قبلِ از تو من عاشق نبودم
تو آمدی با هر نگاه
مرا گرفتارم کنی
این قرارمان نبود
از عشق بیزارم کنی
به یاده تو من
خدایا!میدونم خودم که تو این دو هفته باید تلاش بیشتری می کردم. باید زحمت بیشتری می کشیدم. میدونم نتونستم شکر نعمتت رو به جا بیارم.
تسلیم!
خدایا! ولی بذار امشب و فرداشب بتونم خودمو برا مهمونیت آماده کنم.
این دفعه هم بگذر از سر تقصیرات من سر تا پا گناه ...
شیرینی عفوت رو بهم بچشون. بذار دوباره بتونم برا نمازشب بیدار شم.
خدایا ... .
سلام علیکم
طاعاتتون قبول
چند روز پیش آقای قرائتی حفظه الله می فرمودند که-نقل به مضمون:
"حدیث داریم اگه کسی وارد مجلسی شد و جا نبود که بشینه، شما براش جا باز کردید و جاش دادید، خدا میگه به واسطه همین کاری که انجام دادی، منم تو را در فلان خوبی ها، جا میدم"
حالا از کارش بگذر...
خدا به همین قدر هم، نعوذبالله بدهکار تو نمی مونه...
برای کار خیر، سر کی منت می ذاریم؟
فتامل...

ادامه مطلب
کانال ما در سروش
من گذاشتم مثل پاییز توی کوچه ها تنهادل سپردم به یه نشونی روی دل برگهاراه افتادم توی کوچه دنبال رد پا هاترد پا ها منو کشوند زیر اون درخت خاطراتتو نبودی،تو نبودی تکه بدم به شونه هاتدست  کشیدم رو درخت که حس کنم گرمای تو روولی از گرما نبود و روی تن اون درخت...
میلاد شکیبا ✒
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسمگفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفتسر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شددر ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کردکه نه اندازه توست این بگذر
امروز چندبار رفتم توی برنامه ی lichess که بلکه حریفی چیزی پیدا بشه یکم بازی کنم قوی بشم ولی خیلی منتظر شدم و کلی هم آدم توش بود ولی هیچکس نیومد باهام بازی کنه :( والا خر من از کرگی دم نداشت حالا چه توی دنیای واقعی چه توی دنیای مجازی. از خیر شطرنج آنلاینم گذشتم.
واقعا امید و انگیزه ای ندارم...
نمیدونم باید به چی و کی وصل شم که بتونم درست کنم همه چی رو. خودم آدم ضعیفیم که نمیتونم رو پای خودم وایسم و مستقل شم، یا نمیتونم محکم حرفمو بزنم به همه.
بگذره این زمونه ایشالا. رو سیاهیشم بمونه برا منِ گذشتم که خیلی ناامیدی حواله میداد بیرون و نمیذاشت به قول حبیب رضایی بشکفم.
امشب پرونده یک سال اعمالمون رو دست امام زمانمون دادن، خدایا برات کربلا رو نصیب همه آرزومندان کن، خدایا امیدوارم به کرمت که از گناهانم گذشته باشی، خدایا  من روسیاه هر سال با کوله باری از گناه میام به درگاهت، خدایا بگذر از گناهان منه ناسپاس. خدایا کرمت را شکر، خدایا داده هات رو شکر، خدایا نداده هات رو شکر. خدای مهربونم شکرت که تو قلبم محبت ائمه رو گذاشتی....
چه برایم به جا گذاشته‌ای؟ که درونش هنوز غوطه ورم
این تمام غنیمتم از توست: نامه‌هایت، امید مختصرم
همه را از برم، قلم به قلم، واژه‌های تو آسمان من است
گفته‌ای از گذشته‌ها بگذر من ولی با تو باز همسفرم
می‌کشم بر تنی که می‌لرزد، یک به یک این حروف روشن را
چه حقیرند پیش این خورشید، همه ابرهای روی سرم
واژه هایت مرا بغل شده‌ و در دلم لحظه لحظه حل شده‌ و
قطره قطره مرا عسل شده‌اند، در گلوگاه بغض‌های ترم
این که تکثیر می‌شود در من، سرطان طلایی کلمات
تصمیم داشتم به رئیسم پیام بدم و برای مرخصی فردا، اجازه بگیرم که از خیرش گذشتم و اعصابم همین یه روز تعطیلی از حرکات و رفتار خورد شد. کوزت بازی را ایشالا به یکشنبه موکول میکنم. حالا چون نظرم عوض شده، اتو کردن لباسهای کارم و حموم به برنامه ام اضافه شده:///برای هزارمین هزار بار، کااااش خونه خودم با عشق زندگی میکردم
یه پست توی فیس بوک یه نفر دید که نوشته بود یکی از استادا، بعد دو سال تحمل بیماری به دیار باقی شتافت. 
تعجب زده شد! گویی هیچ وقت باخبر نشده بود.
تاریخشو نگاه کرد... خبر واسه سه سال پیشه!
یادش اومد کم کم که مراسم ترحیم هم توی دانشگاه با هم برگزار کردن. اینکه با دختر اون استاد حرف زده بود.
اینکه استادو توی دانشگاه توی اون دو سال دیده بود... اینکه یه درسو از بخش برق دانشکده گرفته بود و استاد بهش گفته بود که از من فرار کردی؟
.
انگار یه قسمتی از خاطره های ا
در عالم ثبوت تو را دوست دارمت
در واقعیّت فرضم ندارمت
اثبات میکنم به تو عشقم عزیز من
هستم اسیر و گرفتار عالمت
دیوانه ی تو هستم و زنجیری جنون
جان میکُنم تو بخواهی فراهمت
پایان بده به غم و انتظار من
من را نکن بهانه ی اشک محرّمت
از عالم ثبوت گذشتم برای تو
من عاشق تو هستم و تصمیم محکمت .
.
دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد...فرار کردم از ورق زدن...همیشه که نباید نشست یک گوشه و آدم ها را از دور دید...از خانه زدم بیرون...از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتن....جلوی ویترین مغازه ها ایستادم و نگاه کردم.....اجناس را دید می زدم برایشان قصه می ساختم...دنبال رد یک نگاه آشنای غریب بودم.....یک گوشواره ی پروانه ای دیدم...چشم هایم برق زد....سرم را که بلند کردم داشت نگاه می کرد....سایه ی غریب آشنا را حس کرده بودم.....مرد بلوز چار خانه ی آبی اتو نشده تنش بود.
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
تو مرا از دست دادی ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز می بارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من این جاست تنها نمیمانم
راحت برو بگذر 
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نداری ارزش ماندن کنارم را نداری
هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری
نه نداری تو دگر در قلب من جا نداری
تو مرا از دست دادی ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز میبارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خواب هم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من اینجاست تنها نمیمانم راحت برو بگذر
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نه نداری ! ارزش ماندن کنارم را نداری
هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری. ن
عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی
بر در غیر رفتی و دور ز آشنا شدی
قرار ما نبود این، مرا رها کنی چنین
دیده ز هم گشا ببین خود به کجا رها شدی
بندۀ بی‌ وفای من عبد گریز پای من
چرا گریختی ز من چه شد که بی‌وفا شدی
هر چه گناه کرده‌ای عفو نمودم از کرم
هر چه صدا زدم تو را باز ز من جدا شدی
حاصل خویش سوختی وصل مرا فروختی
اسیر نفس گشتی و هوایی هوی شد 
من همه هست خویش را بهر تو خلق کرده‌ام
تو همه را ندیدی و غرق یم خطا شدی
خداست یار و یاورت چگونه نیست باورت
دمی به
 
با سلام خدمت بازدید کنندگان عزیز
این بنده حقیر با سابقه کاری معادل 15 سال و آشنا به مهارتهای ذیل میباشم و در حال حاضر در یکی از شرکت های بزرگ خدماتی لجستیک جمهوری اسلامی ایران در حال خدمت رسانیم :
1-دارای مدارک کارشناسی مدیریت بازرگانی و دیپلم IT و گواهی مربیگری بدنسازی
2-آشنا به دوره زیر ساخت شبکه ها کامپیوتری
3-آشنا به مبحث نرم افزار و سخت افزار
4-آشنا به به نصب و راه اندازی سیستم های دوربین مدار بسته
5-اجرای انبار داری و کدینگ 
6-آشنا به اپراتو
هنوز فکر چارشنبه‌ی بردنه، یه عمره که باخت‌هاشو رج می‌زنه.
پ.ن. حس می‌کنم منتظرم برگردم به ریتم روتین زندگیم، و حواسم نیست که اون ریتم روتین زندگیم تموم شده خیلی وقته. 
نه این که الآن خیلی عجیب‌غریب باشه، و نه این که خوشم بیاد از داشتن ریتم روتین ... صرفا داشتم فکر می‌کردم الکی و شاید غیرارادی منتظر برگشتن به یه حالتی‌م که مدت‌هاست ازش گذشتم.
دیشب گردهمایی آدم های گذشته در خوابم بود!
صبح باعوارضِ خوابم( دلتنگی،نفرت و علامت های سوال حل نشده )درگیر بودم تا اینکه یکی از دوستان سابق را در دانشگاه دیدم!
حاشیه امن را چسبیدم و سریع گذشتم،گرم صحبت بود و من را ندید وگرنه باید احوالپرسی مسخره شروع میشد!
ریسمانی که بریده شده هیچ وقت ترمیم نمیشود برای همین ترجیح میدهم با هیچ کس از ادم های مرتبط مراورده نداشته باشم.
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:قصه خلقت را به ناحق شروع کرد آنکس که برندش حق است نمیدانم که موشم یا که آدمکه بایک بار آفرینش، صدهزاربارمی آزمایی مرا تا که محتاج یاریت میشوم  تو به صلاحم لغو محتاج میکنی اگر لب به لب باز گشایم تااعتراضی نمایم به کردارتمُهر و موم سکوت برلبان میزنی من ازخیرت گذشتم بهشت و جهنم نمیخواهم فقط مرا به حال، حالم رها کنمن از فهمیدن هاپراز زجرم فقط مرا دیوانه ای نادان کن...۱۲۹/
همیشه تو خونه گفتم جای فلان وسیله فلان جاست، فلان وسیله رو فلان جا نذارین، این باید اینجا باشه، اون نباید اونجا باشه.
گاهی با زبون خوش، گاهی با صدای بلند، گاهی با دلیل و منطق.
امروز دوباره دیدم طبق معمول یه وسیله ای سر جای درستش نیست.
خندم گرفت و گذاشتم همونجا بمونه.
زندگی با همین کل کلاش قشنگه :)
توی اخرین روزهای سال۹۷ و دهه ی دوم زندگیم بعد از ۸۰۰کیلومتر راه اتفاقی برام افتاد که الان میشه گفت جز اندوخته های ذهنیم و خودم تقریبا هیچ چیز دیگه ای ندارم ... ۹۸ برای من از صفر شروع کردنه .. صفره صفر... ناراحت نیستم اصلا ..پذیرفتمش ..شاید این بار بهتر بود شروعم ...با اینکه از هیچ کدوم از کارای گذشتم پشیمون نبودم و نیستم ... ولی شاید این شروع بهتر باشه ... سال نو مبارک ... شروع تازه ای داشته باشین .. پست های بهتری خواهم نوشت .. 
قبول ار من نسازم دین تو، ترسم سرم برٌی،
قبول ار میکنم دینت، تو جای دیگرم برٌی.
ببری صد نیستان و فغان بر جان نی ریزی،
فغان از جان من خیزد، نهال باورم برٌی.
زبردست تبردستی، ز باغ باورم بگذر،
تو هم زیر و زبر گردی، اگر خشک و ترم برٌی.
به مقراض دو پای خود میانبر میکنی راهت،
کمند یاری ما را میان دلبرم برٌی.
به تیغ ابروان هر دم طبابت میکنی قلبم،
برای زخم ناسوری تو نیم پیکرم برٌی.
گهی شعر ترم خوانی، گهی خشک و ترم برٌی،
گهی بال و پرم بخشی، گهی بال و پرم برٌ
سلام
خدایا شکر
خدایا شد هزار مرتبه شکر...
خدایا تمام تلاشمو انجام میدم،عین حرفم عمل کنم.
وصبوری...
درسته تجربه سختی بود،این که می گفتند کمرم شکست ،واقعا فهمیدم که یعنی چی کمرم شکست..
خانم زینب ع فدای دل شما ..ما که کسی و یا چیزی نیستیم...
تمام تلاشمون میکنیم ،مراسم برادرم قرآن ختم بشه،آخه خودش هم وصیت کرده...
خدایا از تقصیرات همه بگذر...
الهی و ربی من لی غیرک
سلام
خدایا شکر
خدایا صد هزار مرتبه شکر...
خدایا تمام تلاشمو انجام میدم،عین حرفم عمل کنم.
وصبوری...
درسته تجربه سختی بود،این که می گفتند کمرم شکست ،واقعا فهمیدم که یعنی چی کمرم شکست..
خانم زینب ع فدای دل شما ..ما که کسی و یا چیزی نیستیم...
تمام تلاشمون میکنیم ،مراسم برادرم قرآن ختم بشه،آخه خودش هم وصیت کرده...
خدایا از تقصیرات همه بگذر...
الهی و ربی من لی غیرک
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
م
رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !
نیست ساقی و زمین یک دل آباد نداردحال مردان خرابات خراب است خدایا !
آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیرینقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !
این که، این سوی نقاب است، که دل می‌‌بَرَد از خلقبگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !
کی شود سوی تو بی‌رنگ و سبک بار سفر کرد؟تا که این سفره پر از رنگ و لعاب است، خدایا !
یار در خانه و عمری است که ما گِرد جهانیماین خودش سخت ترین شکل عذاب اس
برای پسری که پایان عشق را فقط در مرگ می بیند حال اگر بگویی می روم. سزاوار مُردن نیست؟! من از دوست داشتنت می گویم اما تو از بی حس بودن فریاد می زنی! من از ماندن می نالم تو از تمام شدن دم می زنی! قبل از تو من شکسته بودم حال اگر تو بگذری با خاکستر قلبم چکار کنم؟!  می پرسم چرا چمدان بسته ای؟ می گویی: نمی دانم. می پرسم چرا نمی مانی؟! می گویی: نمی دانم. جواب دل را چه دهم؟! بگویم برای چه دلیلی تنها مانده ای؟ اشک می ریزم از این بخت سیاهم، اشک می ریزم نه برای ما
حقیقتا من یک نفر نیستم 
چهار نفرم در یک جسم نیمه ضعیف که تمام تلاششو میکنه با تمام ضعفاش قوی به نظر بیاد
سعی می کنهکار و علاقه و دوستان و خانواده رو همزمان پیش ببره،کسی ازش دلخور نشه.
 برای علاقه هایی که تاالان ازشون گذشتم تلاش میکنم و نه تنها خسته نمیشم حالمن از قبل بهتره.
دبیرستان میگفتن علاقه رو بیخیال طبق جامعه ات پیش برو.بعد درکتارش علاقه ام برس.
اما حالا میگم وقتی علاقه نباشه تو ی ماشینی بی هیچ حس زندگی
حس زندگی اینروزا برام قابل لمس تر
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

"دیوار اشعار"  هر روز یک شعر از من و یکی یک شعر در همین موضوع هم از خواننده ها این طوری کلی شعر و کلی درس زندگی یاد میگیریم.

خیلی ممنون که سعی میکنید این دیوار اشعار را تمیز نگه دارید و چیزی رو ش نمی نویسید ولی لطفا روش بنویسید این طوری خیلی قشنگ تره.
موضوعی بخوانید ...
  خیابان خلوت بود. تاریک و ساکت. ساعت پنج صبح سگ از لانه اش بیرون نمی آمد. باد سرد مخالفی می وزید . از کنار اتاقک نگهبان گذشتم . پیرمرد پیدایش نبود. فکر کردم یا در محوطه چرخ می زند و یا سرش را روی میز گذاشته و خوابیده است که من ندیدمش . وارد خیابان شدم . زباله گردی با لباس های چرک و کثیف که تاریکی شب سیاه ترش نشان می داد از کنارم گذشت . صورتش درهم شکسته وموهایش ژولیده بود وبا خودش حرف می زد . کیسه اش تا نیمه پر بود. پا تند کردم تا به سرویس برسم . نرسیده
یکی رو مخمه که میخواد هر جور هست منم بیاره توی بازیش ولی نمیذارم
و باید یه مدت دیگه تحملش کنم متاسفانه
شاید واسه اینه که بعد ۸ روز اومدم
گفتم با خونه م حرف بزنم بهتر شه حالم 
باحاله ...
مریم میگه تو آخرش دلت براش می سوزه. ولی من دیگه دلم برای کسی نمی سوزه. نمی دونه اینو نه ؟ 
بهش میگم این فقط برای عذاب روح منه. برداشت مثبت تر اینه که برای آزمودن من در مسیرمه!! برداشت دیگه هم اینه که یکی از اتفاقات طبیعیه که سر راه من زیاد قرار می گیره
از آدم فیک خوشم
شنیده ها حاکی از اونه که همه فک میکنن من از مرز ازدواج گذشتم و در واقع خیلی وقته که رد کردم.دلم به حال خودم میسوزه از اینکه اینجا تو چنبن فرهنگی بزرگ شدم .آخه ببخشید ها قرار نیست هر ...از اون ور اومد باهاش وصلت کرد که.به جهنم که هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درامد !!!دیوانه شدم از دست این زندگی. دم خدا گرم که تنهایی رو برا خودش پسندید.اقا ایهاالمردم!! منو به حال خودم بزاریدشما ول کنید من زندگی میکنم .یه خورده به کار خودتون رسیدگی کنید به خدا اون دن
یار عیسوی مذهب میل مذهب ما کن 
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن همرهم به مسجد آ مومن و مسلمان شو یا مرا ببر با خود ساکن کلیسا کن کاسه ی سرم کشتی هر دو دیده ام طوفان ناخدا بیا بنشین سیر موج دریا کن از زبور و از تورات از قرآن و از انجیل دلبرا بیا بگذر صفحه ی دلم وا کن 
 شاعر؟؟
بسم الله
نه آذر!؟
چقدر زیاد نبودم!
نه فاطمه؟!
فکر می کردم ته تهش چند ماه
نه حدود یکسال!
حالا شروع کنم؟
برای کی؟!
چرا؟
بذار اینجا مثل این چند ماه خاک بخوره
قلمم خشک شد وقتی دیدم گذشتم با حالم چقدر فرق داره!
از ترس آینده قلمم خشک شده...از ترس اینکه خودم نباشم!
پ.ن:
آن گاه از خودم ترسیدم
که وقتی باران گرفت
زیر چتر رفتم و ترسیدم از خیس شدن!
آن روز فهمیدم با باران غریبه شدم
با زمین قهر کرده ام
و دیگر خودم را دوست ندارم
......
حوالی شهریور
که از قضا باران می ب
تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا… به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع
تا همیشه آشنا : محمود محمدی نسب، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)
معرفی:
این مجموعه تصویرهایی است از زندگی مردی خواستنی تر از باران، تصویرهایی کوتاه و منقطع مثل خود باران، همیشه آشنا.
بریده کتاب(۱):
دوسه نفر از ایران آمده بودند آقا را ببینند یکی شان آشنا بود وقتی آمدند تو حاج مهدی دست امام را بوسید وگریه کرد حبس طولانی وشکنجه موهای سر وصورتش را سفید کرده بود. آقا نشناختش.گف
صد لشکر به فرمان دارم اما حبس و پاگیرت شدممیخکوب محکم به دیوار و به زنجیرت شدم
بی وفا این بی وفایی تا کجا مستمر است؟
آن زمان گفتی برو چندی است دلگیرت شدم
بگذر ای روز بدون یار و عشق
خود به چشم خود نبینی من که دل سیرت شدم؟
باز آی هر شب تو ای رویایی عشق
بنگر این رویازده بی شک که تعبیرت شدم
مردمان گویند که عمر بر حسب قسمت گذرد
هر زمان فکرت که کردم بی درنگ ترسان ز تقدیرت شدم
آنچنان آرامش جانی که هر شب قبل خواب
آن قدر فکرت کنم گویی که درگیرت شدم
من که با
سلام.
ارمروز دیگه بیشتر از یک ماه شد که دیگه خبری از هم نگرفتیم
برای همیشه خداحافظی کرد و رفت. بهتر این که بگم برای همیشه رفت. چون خداحافظی درست نکردیم. شاید من فکر میکردم خداحافظی بهتری بکنه..
گفت این رابطه دیگه کار نمیکنه..گفت خوشحالش نمیکنه..گفت حس میکنه داره خیانت میکنه که توی چنین رابطه ای مونده...
مشاور بمن گفته بود تو پیامی نده فعلا... من پیام ندادم و اون هم کلمه ای نگفت
بعضی شبها خیلی دلگیر میشم. جای خالیش حس میکنم. از مرحله انکار گذشتم...تو
بسم الله الرحمن الرحیم ./
دیروز به فاصله ی چند ساعت چندین بار ازت پرسیدم : خدایا تو مگه منو دوس نداری؟! و بعد بدون اینکه منتظر جوابی باشم چه از آسمون چه از ذهن آشفته ی خودم ، از کنارش گذشتم ... 
خدایا نمیدونم دیگه چه جوری باید باشم ... دارم خسته میشم ... تو نذار ! تو مگه منو دوس نداری ؟!
+ به یه مدت برای خودم بودن احتیاج دارم ... 
امروز نمره امتحان بانک مشخص شد و استاد گفت نمره من که ۸.۴۵ از ده هست بالاترین نمره کلاس شده. خداروشکر واسه نمره خوبم و انشاا... هممون همیشه موفق باشیم. 
امروز خیلییی خسته ام و باید یک مطلب ۲۰۰۰ کلمه ای بنویسم که ترجمه ای و تالیفی به صورت توفیق هست. الان حدود ۸۰۰ کلمه نوشتم. اما با کیک خوشمزه و پفک دارم به خودم امید میدم که بنویسم :) 
تازه یه نمونه تست دیگه و چند تا محتوا هم باید بنویسم. که اونارو گذشتم واسه فردا. 
الانم برم یکم اینستا و بعد ادامه ک
#ارسالی_از_همراهان
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش
ابله داستایوسکی و آبلوموف گنچاروف رو همراه یه کتاب آبکی از جوجو مویز از کتابخونه گرفتم به قصد مرگ کتاب میخونم که فقط فراموش کنم تنها هستم 
و به حد خودکشی عروسک می سازم 
خوبی این تنهایی اینه که باز برگشتم به دوران خوب کتابخونی گذشتم 
ادبیات روسیه هم که واقعا حالم رو خوب میکنه
فقط اینبار احتمالا یه کار بد بکنم و ابلوموف رو به کتابخونه برنگردونم 
و برای مدتی طولانی تمدیدش کنم و پیش خودم نگه دارم 
اخه بعد از دوسال دوباره تو کتابخونه دیدمش قبلا
‌کار تو موسسه رو به دختر فرانسویم هم پیشنهاد میدم....میدونم میدونم که اون شانسش از من بیشتره و ممکنه جای منو بگیره ؛ولی نتونستم بدجنس باشم....میدونی یه بارم گذشتم از چیزی که دوست داشتم بخاطر اون  ولی خیلی به نفعم شد چیزه بزرگتری رو بدست آوردم....
الانم همینه !قسمت باشه کار گیرم میاد....نتونستم بدجنس باشم برای ادمی که کلی کمکم کرده حتی برای کار ترجمه...خدای کمکم کن ....امروز سشنبس و من برای شنبه باید خودمو آماده کنم برای مصاحبه....نهایت تلاشم رو میکنم
Song Of Moo Be Moo From Reza Bahram
دانلود آهنگ جدید رضا بهرام با نام مو به مو
ترانه سرا : کسری زاهدی        آهنگسازی و تنظیم : حامد دهقانی
آهنگ تیتراژ فصل دوم سریال ممنوعه

جهت دانلود آهنگ مو به مو از رضا بهرام با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ و مشاهده متن این آهنگ از رسانه موسیقی نکست وان به ادامه مطلب مراجعه نمائید …

متن آهنگ مو به مو از رضا بهرام :
♫   ♫  نکست وان  ♫   ♫
مو به مو قدم قدم به زلف تو قسم قسم رسیده عشق تو به جان من
به یاد تو نفس نفس بریده ام از این قفس زندان اس
 
من اگر 79 سال از خدا عمر می گرفتم خیلی هم آدم نیکوکار و خیر و خدمتگزاری به ملت می بودم دیگر از خیر خدمت رسانی !! به مردم در آن سن و سال می گذشتم و می رفتم یکم در لاک خودم و فکر تقسیم دارایی هام و ارث و میراثم بین فرزندانم می افتادم ...یک باغ پسته می خریدم اگر نداشتم! یک تخت می گذاشتم در سایه ی باغ و آنجا پسته می شکستم و جای مردمانی که پسته در ابر آرزوهایشان بود را خالی می کردم!همین جای کسی را خالی کردن خودش امر بزرگی است ... هر کسی دل ندارد در خوشی هایش
شیخ را دیدم با صورتی نورانی، با دایره ای به رنگ قهوه ای روشن در وسط پیشانی. پرسیدم: "مولانا! این چه حالت است که می بینم؟ مگر همیشه نفرموده اید از ریا اجتناب کنیم؟". گفت: "چرا! فرموده ام و باز هم می فرمایم!". گفتم: "پس این گودی جبین بر آن روی روشن چیست که مثال دهانه های موجود بر روی ماه(!)، عقل و دین از مریدان به یغما می برد؟!". گفت: "خاموش باش! تظاهری در کار نیست. این نورانیّتی که تو می بینی، اثر کرم سفیدکننده است؛ لیکن چون سجده با آن صحیح نبود، دایره ای ر
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
تصمیم داشتم به رئیسم پیام بدم و برای مرخصی فردا، اجازه بگیرم که از خیرش گذشتم و اعصابم همین یه روز تعطیلی از حرکات و رفتار خورد شد. کوزت بازی را ایشالا به یکشنبه موکول میکنم. حالا چون نظرم عوض شده، اتو کردن لباسهای کارم و حموم به برنامه ام اضافه شده:///برای هزارمین هزار بار، کااااش خونه خودم با عشق زندگی میکردم
 
ساعت ۲۳:۵۸ نوشت: حموم کرده و لباس های کارم نیاز به اتو ندارن و اومدم بخوابم. ماشالا بهم
با عوارض پروتز لب آشنا شوید
خیلی از خانم ها برای زیباتر شدن می خواهند از پروتز لب و تزریق ژل استفاده کنند اما قبل از این کار بهتر است با عوارض پروتز لب آشنا شوید
ادامه این مطلب اینجا را کلیک کنید
منبع : مجله اینترنتی هلو  www.holoo1.ir
آدم‌ هایی که ما را رنج می ‌دهند ، خیلی اوقات رنج ‌کشیده‌ هایی هستند که از زخم ‌های خودشان نتوانستند عبور کنند .
اروین یالوم
+رنج ها میتوانند از جانب بیرون باشند اما بزرگترین رنج ها را خودمان به خودمان می دهیم !
رنج هایی زاده ی رفتارمان
رنج هایی زاده ی ذهن بیمارمان
رنج هایی برای تنبیه خودمان
رنج هایی برای انتقام
و ...
++مدتی است دچار عزیزی هستیم که سخت رنج مان می دهد . شاید دلیلش همین باشد . نتوانسته است از رنج هایش عبور کند .
سعی میکنیم درک اش کن
maryam rad:*نجوا ▪️ وضو گرفتم به اشکهایت تطهیر شدن مسلک من است تیمم می کنم به نگاهت مسح می کشم به چشم هایم به پهنای صورت لبخند می زنم به خنده هایت نجوا می کنند که اغوا شده است ▪️چشم ها را می بندم دریچه ی بسته سو سو نمی زند و از چشم هایت از خنده هایت از دستهای نوازشگرت گذشتم گذشتن سهم کوچکی از من بود هنگامی که ضرورت عبور بود مثل عابری ساده از رد پای خاطرات من عبور عبور عبور ▪️سجاده سجاده سجده کردم به رد پای تو انگار حک شده است عطر تنت در کوچه پس کوچه
منم و خجلت بسیار، حلالم فرمادر شبِ آخر دیدار حلالم فرمااولین بار شده آمدی و پا نشدمحال و روزم شده دشوار، حلالم فرمابوسه بر گونه ی من؟! نه... فراموشش کنصورتم خورده به دیوار، حلالم فرمااز سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود...بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرماچادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار...روی این دامنِ گلدار، حلالم فرمانه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی نازبگذر از موی من اینبار، حلالم فرماسنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنندسنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم ف
فقط سه سالشه تکیه داده بود به دیوار وداشت به روبه روش نگاه میکرد، بهش میگم به چی نگاه میکنی!؟ میگه به ارزوهام بعدم میخنده و میره....
تا کلی وقت داشتم فک میکردم که چطور همچین جمله ای رو به زبون اورده!؟
بعدش به این فکر افتادم که ما از بچگی یاد میگیریم فقط به ارزوهامون نگاه کنیم  شایدم تو خانواده ما ارثیه!!! هرچقدرم که تلاش می‌کنیم همیشه ارزوهامون یه قدم جلوتراند انگار دیگه از خیر ارزوهام تو دنیا گذشتم که مدام خابشونا میبینم... استادمون میگفت چه اش
بوی گل سوسن ویاسمن آید                عطر بهاران کنون از سفر آید
جان زتن رفتگان سوی تن آید                رهبر محبوب خلق از سفر آید
دیو چو بیرون رود فرشته در آید                دیو چو بیرون رود فرشته در آید
بگذر د این روزگار سختر از قبل                بار دگر روزگار چون شکر آید
هر چه مجاهد ز بند و حبس در آید               عصر زوال وستم دگر به یر آید
چشم یزید زمان زحلقه در آید                   رهبر محبوب خلق از سفر آید
دیو چو بیرون رود فرشت
این روز ها و این شبها رفیق بسی داغان است ...
باز با همسرش به مشکل خورده و اصلا شرایطش خوب نیست ...
برای رفیق ، برای خانوادش ، برای من ، برای خانوادم ، دعا یادتون نره ...
ما اینجا ، در شب ۲۱ رمضان ، در شب قدر ، مشغول آماده کردن سند یک ساله ، همراه با چاشنیِ قرآن و دعای جوشن کبیر ...
اینجا پشتبام منزل پدریِ رفیق ، مجلسی برپاست ...
انشاالله دعاگویتان هستم ...
+ یاد شعر های گذشتم افتادم ...
 
تا به حال طعم بی‌خیالی را چشیده‌ای ؟!ملس است و دلچسب !چقدر مینشیند به جانت و دلآرام و دلشاد .از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبریبی‌خیال باش جانم نگذار رد پای خاطرات روحت را لگد مال کند .بگذر از تمام تلخ کامی‌های روزگارلبخند بزن عمیق نفس بکشو جان ببخش به تمام لحظه‌های بی جانتبی‌خیال باش جانم ...
از جمعه عصر تا همین چند دقیقه پیش، یه امیدواری خیلی کوچیک‌برام درست شده بود و دقیقا یکی از ویژگی هایی که بهش گارد دارم و میترسیدم، دوباره اومده به سمتم!!! خدایا از خیر این ویژگی بگذر و اونی باشه که من دلم میخواد
قشنگ فس شدم.. قرار بود بیام و ‌از تدارک روز شیراز که م زحمت کشیده بود بگم که حسش پرییییید
ساعت 00:40 نوشت: مثلا اومدم حالمو جا بیارم، زولبیا بامیه خوردم و دل دردم بیشتر شده. روزه زودتر از اونی که باید، بی جونم کرده
با ناراحتی و غیظ دستی به
واکنش پیش‌فرض من به همهٔ فرازهای همهٔ روضه‌ها، هنوز و همچنان ناباوری است. از سقیفهٔ بنی‌ساعده و آن نفسانیتی که حتی نتوانست منتظر دفن پیکر حضرت رسول بماند، سوال‌های تکراری من با اضافه کردن کلمهٔ «واقعا؟» به اول خطوط روضه شروع می‌شود؛ مثلا می‌پرسم «واقعا دست‌های حضرت مولا را بستند و‌ به اجبار بردنش که بیعت کند؟»، «واقعا درِ خانهٔ دختر پیامبر را آتش زدند؟»، «واقعا سیلی زدند به صورت عزیزترین خلق خدا پیش پیامبرش، آن هم دقیقا وقتی عزادار
تو را می خواهم و دانم که هرگز  به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت  از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست اگر هم مرد زندانبان بخواهد  دگر از بهر پروازم نفس نیست ز پشت میله ها هر ص
واکنش پیش‌فرض من به همهٔ فرازهای همهٔ روضه‌ها، هنوز و همچنان ناباوری است. از سقیفهٔ بنی‌ساعده و آن نفسانیتی که حتی نتوانست منتظر دفن پیکر حضرت رسول بماند، سوال‌های تکراری من با اضافه کردن کلمهٔ «واقعا؟» به اول خطوط روضه شروع می‌شود؛ مثلا می‌پرسم «واقعا دست‌های حضرت مولا را بستند و‌ به اجبار بردندش که بیعت کند؟»، «واقعا درِ خانهٔ دختر پیامبر را آتش زدند؟»، «واقعا سیلی زدند به صورت عزیزترین خلق خدا پیش پیامبرش، آن هم دقیقا وقتی عزادار
صد لشکر به فرمان دارم اما حبس و پاگیرت شدممیخکوب محکم به دیوار و به زنجیرت شدم
بی وفا این بی وفایی تا کجا مستمر است؟
آن زمان گفتی برو چندی است دلگیرت شدم
بگذر ای روز بدون یار و عشق
خود به چشم خود نبینی من که دل سیرت شدم؟
باز آی هر شب تو ای رویایی عشق
بنگر این رویازده بی شک که تعبیرت شدم
مردمان گویند که عمر بر حسب قسمت گذرد
هر زمان فکرت که کردم بی درنگ ترسان ز تقدیرت شدم
آنچنان آرامش جانی که هر شب قبل خواب
آن قدر فکرت کنم گویی که درگیرت شدم
من که با
#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود میان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیبای تو  میان مخمل صخره هایندای جدا مانده از سالهای سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپای بگذار بر این شهر خموشبگذر از بن بست تنهاییبخند و باز هم بخندکه از آستین تو باید خورشید را دید!
 
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس های زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
 
 هوا رو به سردی می رفت، نزدیک غروب آفتاب بود  و من هنوز نماز نخوانده بودم. از آنها خواستم که وضو بگیرم. به من اجازه دادند تا برای وضو گرفتن، به سر شیر آب بروم.
 
وقتی از جلوی در سلول ها می گذشتم، احساس کردم که این زندانیان می کوشند از برخی درزهای در و روزنه کوچک روی آن، مرا ببینند. همین طور که من از برابر یکی از درها می گذشتم، صدای آهسته و لرزانی شنیدم که می گفت من فلانی ام. متوجه شدم او یکی از همرزمان است که در همان روز یا روز پیش دستگیر شده بود
    
        ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷

    میکشم از هجر او صد جامِ خون دل به دوش
               میبرم در هر قدم وجدانِ آب و گل به دوش
     من غم هجران خورم غافل غم بود و نبود
               حسرت دنیا چرا باید کشد عاقل به دوش
  
   سوی میخانه روم هرشب پریشانتر ز پیش
              تا مگر پیدا کنم ساقیِ خونِ دل به دوش
  
   وصلِ او ممکن نباشد اندر این ماتمسرا
            کی تواند غمزه ی او را کشد جاهل به دوش
     در پی محمل دویدن، شرط مجنون بودنست
       
امروز بعد از کلی اتلاف وقت بی بیهوده کمی وجدانم درد گرفت و درس خواندم. از آخر های ساعت ۵ تا آخر های ۱۰!! اگر آن پنج دقیقه و ده دقیقه های وسط را هم فاکتور بگیریم تقریبا ۵ ساعتی شد. میانگین مطالعه ام ۴-۵ ساعت و در مواردی ۶ ساعت است.به خودم می‌گویم لطفا همین چند ماه را کمی از راحتی‌ات بگذر. از خواب های اضافی دور شو و دست از سر "زان تشنگان" و "بیوتن" و "به خودآ" و باقی کتاب هایت بردار. همین چند ماه را کمی فیلم نبین و با کتاب های آزمونت رفیق شو! یاد بگیر که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها